پندار پدیا؛ چند سالی میشود که بحث جهانهای موازی در رسانههای جهان، بسیار داغ است. فیلمها و سریالهای هالیوودی زیادی مانند دکتر استرنج (Dr. Strange)، زمین دیگر (Another Earth)، متناقضنمای کلاورفیلد (The Cloverfield Paradox)، مَه (The Mist) و یکهتاز (The One) نیز بهخاطر جذابیت موضوع و مبانی عرفانی موردنظرشان، تا جایی که توانستهاند ترسیمهای مختلفی از جهانهای موازی ارائه دادهاند. اما چرا مسئله جهانهای موازی برای هالیوود جذا شده است؟
تزریق ویروس شکگرایی و ایجاد شکاکیت در مسیر باورها و ایمانهای قلبی و بهتبع آن ایجاد مسیر خلاصی از این ویروس مهلک با تدوین اصل کوژیتو (Cogito) و محور قرار دادن بَشر بهعنوان تنها واقعیت غیر قابل تَشکیک در عالَم، با هوشمندیِ ویژهی متفکران الحادی غرب، پیگیری گردید.
میاندیشم پس هستم – یا کوژیتو ارگو سام [به لاتین Cogito Ergo Sum] – به نوعی در سه کتاب بزرگ و اصلی دکارت، یعنی کتابهای گفتار در روش، تأملات در فلسفهی اولی و اصول فلسفه، آمده و این خود نشان از آن دارد که دکارت تأکید بسیار زیادی بر روی آن داشته است – که البته میتوان گفت حق هم داشته، چرا که همین جمله و تحلیلها و تبعات مربوط به آن است که توانسته نام دکارت را در چند قرن پس از خودش در فلسفه ماندگار و جاودان سازد و موجب شود که هر جا بحث از «فرد» شود دستآخر به نوعی، حتی غیرمستقیم، سخن از دکارت هم به میان آید. |
این هوشمندی سبب شد تا ایشان رویکرد بَشرمحور را به یکباره در تعارض با فطرت خداجوی انسانها قرار ندهند. لذا در نخستین اقدام جدّیِ خود در مسیر تقابل با «هفت باور ایمانیِ شاخص» در تفکر خدامحور، به سراغ شکاکیت در ماهیت وجودیِ عالم غیب رفته و هجمهی اصلی خود را متوجه ایمان به غیب سازند.
ایمانی که در صورت تردید در آن، تقریباً تمامیِ ایمانهای دیگر نیز مخدوش شده و به تبع خلل در آن، وجودِ اصلیترین غیب، یعنی وجود خالق و آفرینندهی بَشر نیز با شَکّ و رَیب جدّی مواجه میگردد.
تقریباً در میان تمامی تفکرات خدامحور که بر بستر ادیان متفاوت و با تعاریف گوناگون نسبت به آفرینندهی هستی همراه است، آنچه که از مقبولیت مطلق برخوردار است، تقسیم عالَم هستی به دو بخشِ عالم غیب و عالم شهود است. تقسیمی که مبتنی بر آن، آنچه که از عالم هستی برای انسانها مشهود است و حواس آدمی از توانایی درک آن برخوردار است را عالم شهود مینامند و در مقابل، هرآنچه که از عالم هستی نمیتوان با حواس انسانی درک کرد را به عالم غیب تعبیر مینمایند.
البته تمدن غرب، بر پایهی اندیشهی فیلسوفان مُلحد عصر روشنگری، بهصراحت بیان میدارد که: «تا چیزی را حس نکنیم، قبول نمیکنیم»! صراحت بیانی که مبتنی بر تفکر بَشرمحور، عالم محسوسات را به دو بخشِ فیزیک و ماوراءالطبیعه تقسیم کرده و حسّ عادی یا همان حواس پنجگانه را برای بخش طبیعی و حسّ مسلح به فلسفه را برای بخش مابَعدالطبیعی ملاک قرار میدهد.
در حالیکه (صرف نظر از انحرافات موجود در برخی از ادیان) آنچه که در تفکر خدامحور مورد نظر بوده و وجه تمایز این تفکر با تفکر بَشرمحور است، ایمان به غیب است، ایمانی که از مسیر بُرهان عقلی و مشاهدات قلبی بهدست میآید و در مجموع با آنچه که فلسفه در تقسیمات متافیزیک یا همان موضوعات مابَعدالطبیعی بهدنبال آن است، فاصلهی قابل توجهی دارد.
فلسفه غرب حاصل کار و تفکر فلسفیِ نظام تمدنی غرب است که بر بستر فلسفه یونان باستان شکل گرفت و زاییدهی تفلسف فیلسوفانی همچون فیثاغورس، سقراط، هراکلیتوس، اَرَسطو، طالِس، افلاطون و… که در نهایت گسترهی امروزی جهان مادی غرب را شامل گردید و حواس مُسلّح انسان غربی را بهمنظور محسوسانگاریِ تمامی عالم هستی مهیا ساخت.
فلسفه غرب شأنیت خود را دریافت موضوعات متافیزیک و تشخیص و ادراک وجودی موضوعات همراه با شکّاکیت فراوان، بر محور سه رُکن اساسی لوگوس، کمیت و کیفیّت فرض نموده و به این واسطه نگاه مابَعدالطبیعی خود را به عالم هستی شکل میدهد. نگاهی که مبتنی بر آن نظام تفکری بَشرمحور یا اومانیسم بنیان نهاده شد و به تقابل رسمی با تفکر خدامحور مبادرت ورزید.
البته باید توجه داشت که موضوع فلسفه غرب تفاوتهای بسیاری با حکمت مطرح شده در تفکرات اسلامی داشته و اگر چه برخی مسامحتاً از آن تحت عنوان فلسفه اسلامی یاد مینمایند؛ اما قطعاً حکمت در اصل و اساس خود با فلسفه غرب فرسنگها فاصله دارد و برای جلوگیری از بروز چنین اشتباهی تنها کافی است تا به این امر بیاندیشیم که یقیناً منظور قرآن کریم از حکیم خواندن خداوند، فیلسوف خواندن ذات اقدس الهی نبوده و نیست!
همانگونه که گفتیم، نظام لیبرالیسم بر بستر تمدن غرب، مبتنی بر تفکر بَشرمحور یا اومانیسم اقدام به تعریف و محسوس نمودن کُل هستی، حول ساحت وجودی عَقل بَشری نموده و از این جهت در نگاه خود به عالم، کُل هستی را به دو بخش فیزیک یا طبیعی و متافیزیک یا همان مابَعدالطبیعی تقسیم مینماید و در عین حال ضمن احتراز از تقابل مستقیم با موضوع ایمان به غیب، آنچه را که در تفکر خدامحور تحت عنوان غیبباوری مطرح شده و از مسیر بُرهان عقلی و مشاهدات قلبی بهدست میآید، تجربههایی فردی قلمداد نموده و تحت عنوان موضوعات ماوراءالطبیعی به آنها شأنیتی همراه با شکاکیت فراوان و البته خرافهگونه و ابلهانه میبخشد.
حضور توانمند هالیوود جهت خلق آثاری با محور قرار دادنِ موضوعاتی مانند حضور بیگانگان فرا انسانی و زیست ایشان در قسمتی دیگر از زمین یا در کرات دیگر و یا در دُنیایی دیگر را میتوان در این راستا ارزیابی نمود؛ آثاری مبتنی بر وجود عالم غیب که در دوران جنگ سرد و بهمنظور تقویت لیبرالیسم در مواجهه با نظام سوسیالیستی موضوعیت پیدا مینمود.
آثار شاخصی که گرچه به ایجاد ذهنیتی غیبباور در مخاطبان سینمایی خود میانجامید، اما هیچگاه به تقویت تفکر خدامحور ناب و اصیل منتج نمیشد! و بر بستر تفکر بَشرمحور و اومانیستی، اقدام به ارائهی تصویری با عنوان ماوراءالطبیعی نموده و پاسدار معنویتی مُدرن میگردید!
معنویتی که از یک طرف نظام سوسیالیستی را به چالش میکشد و از طرف دیگر اقدام به ارائهی تصویری منحرف، فانتزی و البته سرگرمکننده به مخاطبان خود میکند! تصویری که در کُنه وجود خود، ضمن تأیید برخی تفکراتِ بهظاهر خدامحور ولی در واقع پوشالی و مجعول، همت خود را معطوف به ایجاد شک و بیاعتبار کردنِ عالم غیب واقعی و معنویت حاصل از آن مینماید. معنویّتی که سبب میشود تا حضور خدا به عنوان محورِ عالم هَستی درک گردد و معاد و ایمان به روز رستاخیز و در نتیجه کیفر و پاداش اعمال نیک و بد و… موضوعیت پیدا نماید.
در این دوران که فردگرایی، بر بستر اومانیسم، خود را از هر جهت بیرقیب فرض مینمود و یکپارچگی مردم ذیل پرچم لیبرالیسم را تصور میکرد و پروژهی جهانیشدن را تحققیافته میانگاشت و در این مسیر تنها معارض جدی را تفکر اسلامی میدید، هالیوود تمام همت خود را معطوف داشت تا اقدام به تعریف معنویتی جدید نموده و یک عالم غیب جعلی در اذهان مخاطبان خود بسازد.
از این جهت، مفهوم جدیدی با عنوان جهان موازی در سینمای هالیوود خلق گردید و آثار گوناگونی مبتنی بر آن ساخته شد؛ آثار متعددی با کارکردی واحد که همان از بین بردن باور و ایمانی است که در تفکر حقیقی خدامحور نسبت به عالم غیب وجود دارد.
| بیشتر بدانید: بررسی جهانهای موازی از منظر عقل، اسلام و پاگانیسم
رویکرد هالیوود در دوران پس از فروپاشی رسمی اتحاد جماهیر شوروی در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، با تغییرات جدی همراه گردید. تغییراتی که بهسبب برجستهشدن تفکر خدامحور در دوران پَساشوروی پدید آمد و موجب میشد تا یکّهتازی نظام لیبرالیسم در این دوران با بحرانی جدّی مواجه گردد. تغییراتی که برای تحقق جهان تکقطبی موضوعیت پیدا نموده و ضروری میساخت تا هالیوود در اقدامی فوری، فطرت خداجوی انسانها را (که همواره ماهیت وجودی تفکر بشرمحور یا اومانیستی غرب را با چالش مواجه میساخت) به سمت و سوی معنویتهای پوشالی هدایت نماید؛ لذا مجبور شد تا اقدام به ارائهی عالم غیبی جعلی، براساس منطق نظام لیبرالیسم و بر مبنای مفهوم جدیدی بهنام دنیاسازی نماید.
بر این اساس با طرح موضوع جهان موازی در سینمای آمریکا، عرصهی تقابل تفکر بشر محور با تفکر خدامحور وارد مرحلهای جدید میشود؛ مرحلهای که با طرح معنویت جدید در کالبد تمدن غرب همراه است؛ معنویتی که مبتنی بر آن، باورمندی نسبت به وجود عوالمی غیر قابل حس برای انسان لیبرال موضوعیت پیدا میکند.
عوالمی بر بستر تفکر بشرمحور و حول مجموعهای بَشری با عنوان ذهن. مجموعهای که بر اساس آن، عوالمی همچون عالم خواب، عالم توهم، عالم تخیل و عالم رویا و… معنی پیدا نموده و در مجموع معنویتی را شکل میدهد که با هرگونه ایمانِ برآمده از دین و تفکر خدامحور در تعارض و تقابل جدی میباشد.
در ادامه به بررسی نگاه هالیوود به جهانهای موازی و نقد آن میپردازیم:
الف. شکاکیت در فیلم سینمایی تلقین (Inception)
در فیلم تلقین اثر کریستوفر نولان، ما با جهانهای چندلایه در خواب طرفیم. اینکه فرق خواب با واقعیت چیست با چرخاندن یک فرفره مشخص میشود که در پایان فیلم، معلوم نمیشود فرفره ایستاد یا حرکت کرد و برای همین معلوم نیست آنها از جهان خواب و توهمی بیرون آمدند یا خیر!
این مسئله باعث ترویج شکاکیت میشود و به نظر میرسد نولان ابزار دیگری به جز این شبههپراکنیها برای جذب نداشته است. یعنی معلوم نیست جهانِ خواب که توهمی است پایان یافته یا خیر.
پاسخ به این مسئله مشخص است. نهتنها این جهان ما واقعی است، بلکه جهان خواب نیز حقیقت دارد و نشانگر وجود جهانهای دیگری است. دلیل فلسفی آن هم ادراک ماست، هر دو را ادراک میکنیم پس وجود دارد و این نگاههای شکاکانه به دلیل ضعف فکری نویسنده، متأثر از برخی مکاتب فلسفی غرب ایجاد شده است.
پس هم این جهان و هم جهانهای متعدد دیگر، از جمله خواب وجود دارد و جایی برای افتادن در دام شکاکیت، نیست. تلقین نیز باید وجود جهانهای موازی را دقیقاً مثل وجود جهان مادی و عادی که ما در آن زندگی میکنیم، بپذیرد و جایی برای به شک افتادن نیست.
ب. سریال فرینج (Fringe)
در سریال فرینج، ما با دنیای موازی دیگری طرف هستیم که بیربط با این جهان، در آنجا عدهای شبیه به همین انسانها، در حال زندگی هستند و گویا این دو جهان هیچ ربطی به هم ندارند. اشکال اصلی فیلم همین است. جهانهای موازی در واقعیت، کاملاً مرتبط با هم و تودرتو هستند و هر کاری ما در این جهان انجام بدهیم، تأثیر آن را در جهانهای بعدی خواهیم دید. همان روایت شریفی که این جهان (همین زندگی این دنیایی) مزرعهٔ آخرت (جهانهای دیگر و پایانی) است و هر چه اینجا بکاریم، آنجا برداشت میکنیم.
در واقع در این سریال، ما با جهانهای عرضی و همرتبه طرف هستیم که از جهت فلسفی و دینی اشتباه است. جهانهای موازی در طول این جهان هستند و در ادامهٔ این جهان از جهت زمانی قرار دارد و از جهت وسعت نیز بسیار وسیعتر و گستردهتر از اینجاست و این جهان مثل یک انگشتر در دل جهان برزخ است و برزخ نیز در مقابل قیامت همین وضع را دارد. نه اینکه این دو مثل عکس بالا، از هم جدا باشند. هر جهانی که طبقهٔ بالاتر است، طبقهٔ پایینتر را نیز در خود دارد و اینطور نیست که جهانهای موازی، جدای از هم باشند. بلکه مثل ما که درون خودمان، میتوانیم تصورات و افکار مختلفی داشته باشیم، دقیقاً جهانهای بالاتر، درون خود، جهانهای پایینتر را دارا هستند و جدای از هم نیستند. پس اشکال اصلی فیلم مستقل جلوهدادن و در عرض بودن این جهانها است. درحالیکه در واقعیت، این جهانها در طول هم و کاملاً مرتبط با هم هستند.
ج. سریال چیزهای عجیب (Stranger Things)
در این سریال، باز شدن دریچهٔ دنیای موازی، مساوی است با حملهٔ شیاطین به این جهان! در واقع جهان ما، یک دنیای گل و بلبل است که وقتی با جهان موازی مرتبط میشود، جز شیاطین چیزی عاید انسانها نمیشود و نتیجهٔ ارتباط با عالم موازی، ارتباط با شیاطین است!
آن فضا بسیار ترسناک، تاریک و پر از موجودات شیطانی است؛ و بر عکس، نشاط و خوشگذرانیهای هالیوودی، در این جهان و البته، در امریکا، پیدا میشود. اما با توجه به بحثهای پیشین، مشخص میشود که اصلاً جهان موازی، جهان شیاطین نیست. بلکه انسانها با اعمال خودشان، موجودات شیطانی یا رحمانی آن جهان را جذب میکنند.
اگر ما به توصیههای انساندوستانه و عاقلانهٔ دینی عمل کنیم، کاملاً با جلوهٔ رحمت الهی و موجودات بسیار زیبا و دلربای آن جهان روبرو خواهیم شد. جالب است که چون در آن جهان، خیلی تنوع رنگ و خوراکی و رایحههای خوش و… بیشتر از اینجا است، اتفاقاً دستورات اسلام بر این پایه است که از این جهانِ مُرده، با صدقه دادن و کمک به دیگران و ایثار اموال خود دل بکنید و با ارتباط با خدا، به وسیلهٔ نماز و زیارت و تلاوت قرآن کریم و… به آن جهانهای زیباتر متصل شوید!
این ترسیم از جهان غیب در سریال چیزهای عجیب، کاملاً بر اساس تعالیم شیطانی برخی یهودیان است و با واقعیتِ دلربای جهانهای برزخ و قیامت برای مؤمنان، کاملاً مغایر است.
جمعبندی:
فیلمها، سریالها و انیمههایی که به بحث جهانهای موازی میپردازد، بسیار زیاد است و ما فقط چند مورد را بهعنوان نمونه بررسی کردیم. از جمله سهگانهٔ ماتریکس و… . بهصورت کلی هالیوود علاوه بر مسائل تکنیکی و فنی، دارای یک پیشینهٔ بسیار عمیق فلسفی و عرفانی، ریشهدار در آیینهای مشرکانه و جادوگری است. به همین دلیل بهتر است دقت کنیم که دیدن فیلم و سریال یا حضور در شبکههای مجازی، جای یادگیری صحیح و عقلانی، مبتنی بر فلسفه را نمیگیرد و چهبسا باعث بهاشتباه افتادن ما شود. برای فهم واقعبینانه از جهان، باید به کتابهای متقن دانشمندان خودمان مراجعه کنیم.
منابع و مأخذ:
- https://jscenter.ir/jews-and-the-media/jews-and-hollywood/11745/%D9%87%D8%A7%D9%84%DB%8C%D9%88%D9%88%D8%AF-%D9%88-%D8%AE%D9%84%D9%82-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B2%DB%8C/
- . https://inaghd.ir/parallel_worlds/